درباره ترانه جمجمک برگ خزون استاد معلم

ساخت وبلاگ

به نام خداوند جان و خرد
وقتی حدوداً بین سالهای 1389 تا 1391 به پیشنهاد برادر ناشر پرشورم عابس قدسی در انتشارات سپیده‌باوران داشتم روی اشعار استاد علی معلم دامغانی کار می‌کردم بنا شده بود گزیده‌ای نیز از ترانه‌های ایشان که آن زمان هنوز نسخۀ چاپی‌ای مدونی نداشت (و شرحه شرحه ست صدا در باد هنوز چاپ نشده بود) فراهم کنم.
این کار را کردم و پیشگفتاری نیز بر آن نوشتم که البته در تدوین نهایی کار نیامد.
یاداشت زیر حاصل آن دوران و آن مجموعه است:
ترانۀ زیر از آن اشعاری است كه تهمتهای زیادی را متوجه سراینده‌اش كرده‌است و اینهمه ناشی از نفهمیدن زمینۀ آن و قصدی است كه از سرایشش نیت شده‌است. هستۀ مركزی این طعنها در تعبیر «جمجمك برگ خزون» نهفته است كه آن را بیمعنی و باری‌به‌هرجهت و یا كودكانه گرفته اند اما ازقضا بار اصلی رمزگشایی شعر بر دوش همین تعبیر است. این تعبیر برگرفته از یك بازی كودكانه است كه چون دیگر بازیهای مشرق‌زمین آن را به قصد آموختن بزرگی به كودكان تراشیده اند. اكنون درست حضور ذهن ندارم كه نخستین بار خودم به ارتباط این شعر با این بازی پی بردم و یا برادر ارجمندم سیدمصطفی خاتمی ساكن tawous.blogfa.com آن را به بنده متذكر شد (گرچه این احتمال دوم معقولتر است زیرا از جمله بازیهای دوران كودكی ایشان یكی این بازی بوده‌است) اما به هر صورت در كتاب كوچه این بازی و شعر مربوط بدان چنین ضبط شده‌است: «بچه‌ها حلقه‌وار بر زمین می‌نشینند و دستها را مشت كرده، به صورت ستونی روی هم می‌چینند و یكی از بزرگترها كه اوستاست ترانه را می‌خواند و بچه‌ها مشتها را حركت می‌دهند و ستون را می‌جنبانند [تا یكی‌یكی از دور خارج شوند]:

جمجمك بلگ خزون مادرم زینب خاتون گیس داره قد كمون

از كمون بلن ترك از شبق مشكی ترك

گیس اون شونه می‌خواد شونۀ فیروزه می‌خواد حموم سی‌روزه می‌خواد

ها جستم و واجستم تو حوض نقره جستم

نقره نمكدونم شد خانمی به قربونم شد

(آقا گف دستی بالا را وردارین)»[1]

این ترانه در صدد بیان سرشتی و سرنوشتی بودن «عشق» برای «انسان» است اما به این انسان برخلاف دیگر مخلوقات این امكان را داده اند كه سرگذشتی غیر از سرنوشتش داشته باشد یعنی امكان انتخاب و تن زدن از سرنوشت. اما از مضامین مكرر ادب پارسی كه توجیهی حكمی نیز می‌تواند داشت اعتقاد به همواره مخالف‌خوان بودن فلك/ قضا و قدر/ آسمان یا گیتی در برابر امیال و آمال آدمی است كه بحثش به درازا می‌كشد؛ سطور آغازین این ترانه می‌گوید اگر قضای ِ آسمان و سرنوشت چنان شب سیاه باشد آنچه می‌تواند این شب را به سحر بدل كند و این قضای آسمانی را باطل نماید از آنجا كه تنها زمانی كه خورشید و ماه با هم دیده می‌توانند شد سحر (و كلاً روز) است پیوند و مهر است. این ترانه، ترانۀ سرنوشت و مقابله با آن و «جمجمك برگ خزون» بازی سرنوشت است. مصالح این ترانه با ترانۀ شنیدنی «گنجیشگك اشی‌مشی» خواندۀ مرحوم فرهاد مهراد سنجیدنی است.

ترانۀ مهتاب

(آهنگساز: مجید اخشابی برای برنامۀ تلوزیونی «مهتاب» سال 1383)

یکی بود یکی نبود، کور بشه چشم حسود
دو تا خورشید سیاه، دو تا چشم سرمه‌سود
رشک باغ و کشتم ئه، باغ نگو بهشتم ئه
عمر مژگونش دراز، رنگ سرنوشتم ئه
می‌درخشن توی ماه دو تا خورشید سیاه
«جمجمک برگ خزون» این ئه بخت بی‌گناه
غنچه گل‌گل شکر ئه، شب قضا و قدر ئه
مهر و مهتاب رو ببین؛ یکی باشیم سحر ئه

اگه یاری نگیری بی تعلق اسیری
هستی این ئه، چرا عاشق نمیری؟!
زلف پرخم آفرید اون که آدم آفرید
دل و دلبر رو برا هم آفرید


[1] . کتاب کوچه (جامع لغات، اصطلاحات، تعبیرات، ضرب‌المثلهای فارسی)، حرف ج؛ احمد شاملو با همکاری آیدا سرکیسیان؛ مازیار؛ 1381، ص 1130

تجربۀ تفکر...
ما را در سایت تجربۀ تفکر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3denkenserfahrung0 بازدید : 58 تاريخ : شنبه 18 آذر 1402 ساعت: 22:10